آخرین اخبار

روایت قدم های اربعین به قلم محمد جواد حسین زاده

ایستگاه اتوبوس شلوغ.صبح زود.صدای موتور اتوبوسی که ارامش سکوی ترمینال را به هم زده .مسافران بی حوصله و منتظر اتوبوس یک نفر رفقا را سازمان دهی میدهد برای سوار شدن تصویری از جمع گروهی بچه ها که درحال سناریو چینی در اول سفر رفقا وارد اتوبوس میشوند.درحالی که چشم های هیجان زده به دنبال جای […]

اشتراک گذاری
22 مرداد 1403
کد مطلب : 3470

ایستگاه اتوبوس شلوغ.صبح زود.صدای موتور اتوبوسی که ارامش سکوی ترمینال را به هم زده .مسافران بی حوصله و منتظر اتوبوس
یک نفر رفقا را سازمان دهی میدهد برای سوار شدن
تصویری از جمع گروهی بچه ها که درحال سناریو چینی در اول سفر
رفقا وارد اتوبوس میشوند.درحالی که چشم های هیجان زده به دنبال جای صندلی میگردند و کیف های خود را در محفظه چمدان میگزارند

اتوبوسی در حال حرکت که افتاب از پنجره رنگ هایی گرم و دوست داشتنی را میتابد و صندلی هایی از رو رفته را اشکار میکند
صدای پچ پچ بچه ها و در حال فیلم برداری از محیط بی نظیر جاده ها
ناگهان استاد نکته ای را گوش زد میکند و صدای پچ پچ ها را خاموش می شود
اتوبوس به حرکتش ادامه میدهد و سخنان استاد در هوا معلق است و نوجوانان با تجربیاتی اشنا میشوند که هیچ وقت بدستشان نمیاورند

سفری طولانی و بالاخره اتوبوس برای غذا در موکبی نگه میدارد . نوجوانان گرسنه خسته و تشنه ی استراحت هستند
رارنده ای خسته که فقط میخواهد بعد از توقفی کوتاه به جاده برگردد و ایندسفر رو به اتمام برساند
رئیس موکب که تمامی غذا هارا به کاروانی دیگر داده بود از معرفت خود غذایی ساده و سریع برای زائران سید الشهدا تهیه کرد
نوجوانان که انتظارات زیادی دارند .و بعضی ها گرسنه و به دنبال میان وعده میگردند نه یک وعده غذایی
اتوبوس می ایستد. راهنمای کاروان از یه توقف ۳۰ دقیقه نوجوانان را اگاه میکند
نوجوانان پیاده میشوند برخی هیجان زده از جایی جدید و برخی فرصت طلب برای روایت ساختن برخی خسته. همه گرسنه
غذایی رنگارنگ ولی غیر اشتها اور
اولش نارضایتی زیاد بود
اونا دنبال چیزی بودند که روزشان را بسازد
داخل غذا رنگ قرمزی به من چشمک میزد یه لقمه برداشتم مزه اون انفجاری از لذت بود با دلگرمی غذا رو بالا پایین کردن هر لقمه کشف جدیدی از یک پیروزی کوچک بود
نا امیدی اول محو شد دیگر گرسنه نبودم .سیر بود و به دنبال کاسه دوم میگشتم
همه راضی بودند راهنمای کاروان همه رو جمع کرد و با انرژی به سفر بازگشتیم

بعد از مرز نوجوانانی با پیشینه هایی مختلف با مقصدی مشترک به سمت شهر نجف و بهشت شیعیان روانه شدنند

هوا پر از گرد و غبار دیگر خبری از مَه پاش نبود نوجوانانی که چهره هایی با امید ولی خسته داشتند
به سمت مینی بوسی که فرسوده بود رفتند
مینی بوسی که رنگ پژ مرده اش به سختی فلز زنگ زده شده زیرش رو پنهان میکرد
کولر سرفه کنان که در برابر گرمای بی امان بیرون جانی نداشت
همه میدانستند که این سفر طولانی و دشواری خواهد بود
مینی بوس به نشانه اعتراض به ناله درامد
عرق بر روی پیشانی بچه ها جاری میشود و لباس های نخی نازک خیس میشود
شهر نجف ، اگرچه به طرز وسوسه انگیزی نزدیک بود، اما هنوز کیلومترها دورتر به نظر می رسید
و سفری که تازه شروع شده بود

هنگامی که نوجوانان بعد از پیاده شدن از مینی بوس به ضورت تصادفی راه اشتباهی میروند و سر گردان هستند
در یکی از شهر های غریب عراق که حتی زبان های یکدیگر هم نمی فهمیم ولی با این وجود این شهر کمتر شبیه شکارچی و بیشتر شبیه خانه خودمان هست
نوجوانان خسته و کلافه و احساس ناراحت کننده و افتاب سوزان و تلفن هایی که با سرعت کند اینترنت همراهی نمی کردند
با فرو رفتن کمی خورشید سوسوی امید ظاهر شد
بچه ها برای رفع تشنگی به موکبی پناه میبرند
ولی بیشتر از تشنگی موشکلات انها را موکب رفع میکند

فردای ان روز صدای اذان فضا رو پر کرد
کولری که از اون اب میچکید . نور خورشید مستقیم به داخل خیمه میتابید
استاد که عطر ضعیفی از حرم امام علی (ع) داشت و نوجوانانی که تازه از خواب بیدار شده بوند و مانند گل افتاب گردانی پژ مرده حضور خودشون رو تایید میکردند
استاد سه ایده چالش برانگیز ارائه میکند
تمدن
ازاد
شهید آوینی

نوجوانان با انتظار برای هیئتی که سالانه در اربعین برگزار میشوند اماده میشوند
بعضی ها نسبت به این رویداد بدبین هستند و ابتدا این رویداد رو مسخره میکردند
به صورت گرو راه افتادیم به بلندگو هایی که دم در بودتد رسیدیم که
تفاقات داخل را اشکار میکردند
با نزدیکتر شدن شور و اشتیاق اکثر بچه ها زیاد میشد

خورشید گرمای وجودش رو روی آسفالت می کوبید
همه به دنبال فرار از شهر ولی نمی توانیم دوری از امام تحمل کنیم
نسیم خنکی از دریچه های مینی بوس می وزد یه پشتی های صندلی تکیه زدم و یه راحتی غیر منتظره بود
این سفر برای همه اولین بار نیود و قطعا اخرین سفر هم نیست
هر بار سفر به عراق فرصتی برای تولد دوباره و نفسی عمیق و پیدا کردن خود
اما این بار چیز متفاوتی داشت اب و هوای پر از گرد و غبار و گرم که هر ذره معلق در هوا رازی دارند که با خود حمل میکنند

۵/۵ - (۱ امتیاز)

این مطلب بدون برچسب می باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *